انجمن اسلامی همسران و فرزندان شاهد استان اردبیل

تبلیغ و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت

انجمن اسلامی همسران و فرزندان شاهد استان اردبیل

تبلیغ و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت

انجمن اسلامی همسران و فرزندان شاهد استان اردبیل

کاربران گرامی خوش آمدید
در این وبلاگ شما می توانید به زندگی نامه، وصایا و تصاویر شهدا و مقالات در موضوع شهید وشهادت و تبلیغ و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت دسترسی پیدا کنید.

بایگانی

زندگی نامه شهید والامقام پرویز غفارمقدم

دوشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۵۳ ق.ظ

نام: پرویز

نام خانوادگی: غفار مقدم

نام پدر: عبدالاحد

محل تولد: اردبیل

تاریخ تولد: 1315/10/20

تاریخ شهادت: 1361/07/10

منطقه شهادت: محور تکاب- مائین بلاغ

محل دفن: گلزار شهدای ججین

                                                        
شهید پرویز غفارمقدم در تاریخ بیستم دیماه سال 1315 در شهر آستارا از خانواده ای زحمتکش و متدین دیده به جهان گشود و پدرش عبدالاحد و مادرش گلستان جعفرنژاد نام دارد.
پرویز سومین فرزند خانواده و یک خواهر و سه برادر دارد. پدر زحمتکش به شغل کفاشی مشغول و از این راه امرار معاش خانواده را می نماید پدر پرویز زمانی که 5 سال بیشتر نداشت یعنی در سال 1320 فوت می نماید و او از نعمت پدر محروم می شود و فوت پدر روزهای خوش خانواده را تبدیل به خزان و ماتم می نماید.
و دایی پرویز مرحوم حاج ولی جعفرنژاد که ساکن آستارا بودند سرپرستی پرویز و خواهرش روح انگیز را بر عهده می گیرد ایشان در تربیت دینی و مذهبی پرویز و خواهرش بسیار سعی و تلاش می نماید دوران خردسالی پرویز به نقل از خانواده اش دوران بسیار سخت و توام با مشکلات می باشد و با فقر بزرگ می شوند پرویز را زمانی که 11 ساله می باشد در مدرسه ابتدایی حکیم نظامی آستارا در سال 1326 ثبت نام می نمایند. خانواده پرویز در خصوص دوران  خردسالی اش به نقل از ایشان (شهید) می گویند:


در دوران ابتدایی من با پای بدون کفش به مدرسه می رفتم من نمی توانستم کتاب بخرم و کتابهای دیگران را قرض می کردم و می خواندم چون زمستان ها سرد بود و من کفش نداشتم در بین راه مدرسه تا خانه به مغازه ها می رفتم و پایم را گرم می کردم و دوباره به مسیر ادامه می دادم و بعد از اتمام ساعات مدرسه باید به فروختن شیر در محله می پرداختم من علاوه بر تحصیل و کار باید مراقب خواهر کوچکترم روح انگیز بودم چون او ضعیف و ناتوان بود و ما از نظر غذا در کمبود بودیم برای همین من اغلب غذای خود را به او میدادم تا بخورد و خودم بدون غذا می ماندم من به دختران دایی ام درس میدادم بعد از پایان درس آنها شمع را خاموش می کردند و من بیرون خانه با روشنایی ماه به تحصیل می پرداختم.
پرویز دوران ششم ابتدایی قدیم را به اتمام و در مقطع ششم طبیعی قدیم (مقطع دبیرستان امروز) در مدرسه حکیم نظامی آستارا ثبت نام می نمایند.
پرویز زمانی که 20 ساله بود یعنی 1335 به جهت مشکلات موجود از آستارا و خانواده دایی اش جدا و یکسال همراه برادر بزرگتر می ماند ولی در 25 مهرماه سال 1336 به خدمت ارتش درآمده و در 15 خرداد سال 1337 با درجه گروهبان دومی به گارد مسلح گمرک آستارا می پیوندد پرویز از دوران نوجوانی در بین هم سن و سالانش به تیزهوشی و اهل مطالعه مخصوصا" کتابهای مذهبی مشهور می باشد و محل خدمتی پرویز در سال 1338 منطقه توج از توابع آذربایجان شرقی تعیین می شود و ایشان در همان سال و زمانی که 23 سال داشتند با سیده خانم فاطمه طباطبایی ازدواج می نماید و حاصل این ازدواج 5 فرزند به نامهای حسین و حسن و ویولت، فرحناز واحد می باشد.
همسرایشان در خصوص ازدواج شان  می گویند:
من در شهرستان توج بودم و پرویز در پایگاه و آنجا کادر بود و خدمت می کرد یکی از همسایگان ما واسطه ازدواج ما شد مراسم عقد و عروسی ما بسیار ساده برگزار شد و دو سال در خانه پدر من زندگی کردیم بعدا گه به شهر شبستر منتقل شدیم.
پرویز اخلاقی عالی و حسنه داشت صله ارحام می کردند و قرآن بسیار می خواند در کارهای خانه مخصوصا" آشپزی کمک می کرد فرد با سلیقه ای بود اهالی شبستر علاقه خاصی به ایشا ن داشتند و او را بسیار احترام و دوست می داشتند از دروغ گفتن بسیار بدش می آمد همیشه در کارها به خدا توکل می کرد و به قرآن خواندن و مسافرت و شکار علاقه زیادی داشتند و همیشه در نماز جماعت و نمازجمعه شرکت می کرد و بچه ها را بسیار دوست می داشتند و در تربیت آنها بسیار حساس بودن که مذهبی تربیت شوند به فقرا کمک می کرد دایما" با وضو بودند همیشه نماز شب میخواندند و خانواده را نیز به خواندن نماز شب ترغیب می کردند او بسیار معتقد به ائمه اطهار بود وارادت خاصی به معصومین (ع) داشتند و می گفتند بعد از بازنشستگی به کارهای مذهبی می پردازم.
فرزند ارشد شهید (حسین غفارمقدم) در خصوص پدرشان می گویند:
پدر ارتباط بسیار خوبی با ما داشتند و در سالهای بعد از انقلاب، ما انجمن اسلامی (محله جعفریه) پایگاه امام جعفر صادق(ع) بودیم و زمانی که پدر می خواست به جبهه اعزام شود به آنجا آمدند و گفتند که پسرم به این راهت ادامه بده ایشان شدیدا" به تحصیل ما حساس بودند و با اینکه ما کم سن و سال بودیم ولی در خصوص مسایل خانواده با ما نیز مشورت کرده و می گفتند که دوستی انتخاب کنید که خطاهای شما را بازگو کند و با افراد مذهبی و اهل نماز دوست شوید و در اول هر کاری نیز به خدا توکل کنید .
اگرخطایی از ما سر بزند از ما می خواست که تا آنرا دیگر مرتکب نشویم و می گفتند که از اول کار را خوب انجام دهیم تا عادت نماییم و به  اصطلاح قدم اول را خوب بردارید پدر بسیار شجاع بودند و به غیر از خدا از کسی نمی ترسیدند یکی از همکاران پدرم موقعی که پدر به جبهه اعزام می شد به من گفت که پدر شما بصورت داوطلبانه و به جای کسی دیگری که مشکل داشتند به جبهه می روند.
خاطره از فعالیتهای قبل از انقلاب شهید به روایت همسرش:
زمستان سال 1357 بود و شهید که درجه دار ارتش بودند به فرمان امام تعدادی از همکاران زیر دستش را ترغیب کرده و با هم از پادگان به فرمان امام خمینی (ره) فرار و به صف انقلابیون پیوسته بودند.
همچنین ایشان در خاطره ای دیگر در سالهای قبل از انقلاب می گویند:
شهید اعضاء یک باند خلافکار که اموال مردم را در منطقه ی سروان دشت غارت می کردند دستگیر کردند و در خانه از دستگیری انها خوشحال بودند ولی روز بعد که بعد از اداره به خانه آمدند دیدم که بسیار ناراحت هستند و حتی گریه کردند علت را پرسیدم به من گفت: فرماندهانمان با آنها همدست هستند و رابطه دارند بنابراین آنها را آزاد کردند و من به حال روستاییان بدبخت گریه می کنم که غیر از خدا هیچ یاوری ندارند و رژیم  طاغوتی هم به فکر آنها نیست.
همسرم حتی در حین خدمت در قبل از انقلاب پیشنهادهای رشوه قاچاقچیان را با شجاعت رد می کرد و همه قاچاقچیان از ایشان می ترسیدند ایشان بسیار متدین بودند و حتی قبل از انقلاب هم نهج البلاغه را در محل کار خود می گذاشتند و مطالعه می کردند.
سرانجام شهید پرویز غفارمقدم در اردیبهشت ماه سال 1360 بصورت داوطلبانه به منطقه تکاب کردستان و به عنوان انباردار از هنگ ژاندارمری سابق اردبیل اعزام می شوند .
و در انجا به نبرد با ضد انقلابیون و گروهک منافق حزب دمکرات می پردازد و سرانجام در خرداد ماه سال1360 توسط منافقین اسیر و در زندان آلباتان روستای آلان منافقین زندانی میشوند.
یکی از همبندهای پرویز به نام اصغر تردیدی در خصوص ایشان می گویند:
ما با هم در زندان حزب دمکرات بودیم او در زندان بسیار نماز می خواند و چون ایشان قبل از ما اسیر شده بودند ما را راهنمایی می کردند و به ما قوت قلب می دادند منافقین به ما می گفتند:
که به امام اهانت کنیم ولی شهید پرویز غفارمقدم قبول نمی کرد و آنها نیز او را مدام شکنجه و آزار می دادند که نهایتا" هم در دهم مهرماه سال 1361 ستوان دوم پرویز غفارمقدم در سن 46 سالگی به دست منافقین کوردل با شکنجه های فراوان آنان شهد شیرین شهادت را در راه دفاع از میهن اسلامی نوشید و به خیل عظیم یاران شهید خویش پیوست.
خانواده شهید بی صبرانه منتظر بازگشت پیکر مطهر شهید می باشند ولی تقدیرچنین می باشد که سالهای طولانی منتظر آن یارسفر کرده خود باشند سرانجام این انتظاربه سرآمده و پیکر مطهر شهید سرافراز اسلام پرویز غفارمقدم در تیرماه سال 1383 توسط گروه تفحض پید او به اردبیل انتقال و در گلزار شهدای ججین اردبیل در آرامگاه ابدی جای می گیرد.
فرازهایی از وصیت نامه شهید پرویز غفارمقدم :
"اکنون که به ماموریتی مقدس اعزام می شوم و رویاروی دشمن کفار ایستاده ام برایم بسی افتخار بزرگ در طول عمرم خواهد بود و این افتخار وقتی به اوج اعلاء می رسد که شهادت نصیبم گردد در این وقت است که بندگی خود را به خداوند نشان دهم و امام خمینی رهبر مستضعفان جهان وبت شکن ، موهبتی بس بزرگ که از طرف خداوند عالمیان نصیب مستضعفان جهان گردیده است من این انقلاب را مقدس ترین انقلاب جهان می دانم و تا پای جان پشتیبانی خواهم کرد ما سربازان امام زمان (عج) با پرچم لا اله الا اله در رویاروی  دشمن جنایتکار ایستاده ایم اگر دشمن را کشتیم موفق و به بهشت می رویم و اگر شهید شدیم باز هم موفق و به بهشت خواهیم رفت و بالاخره در این جبهه اله یار و یاور ما خمینی رهبر ماست.
فرزندانم اگر شما در تربیت من بزرگ شده باشید هیچ وقت برای شهادت من گریه نخواهید کرد چنانچه شهادت نصیب من شد شاد باشید و بخندید که پدرتان به آرزوی دیرین خود رسید ه است .

                                                               روحش شاد و راهش پررهرو باد