انجمن اسلامی همسران و فرزندان شاهد استان اردبیل

تبلیغ و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت

انجمن اسلامی همسران و فرزندان شاهد استان اردبیل

تبلیغ و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت

انجمن اسلامی همسران و فرزندان شاهد استان اردبیل

کاربران گرامی خوش آمدید
در این وبلاگ شما می توانید به زندگی نامه، وصایا و تصاویر شهدا و مقالات در موضوع شهید وشهادت و تبلیغ و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت دسترسی پیدا کنید.

بایگانی

شعر نو در مورد پینه

يكشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۸، ۰۹:۴۵ ق.ظ

با غ وصال اسم اعظم

بیا به علم الحروف معانی شعری بسراییم
شعری که جهان را زیر و تو را زبر بکند
بیا خرق عادت بکنیم کوه را به جای دریا
رنگی دگر بر بوم استاد چیره دست بکنیم
رنگ آبی به زمین و رنگ سیاه به دریا بکنیم
جای جنگل آرزوها دو گلدانی بگزاریم
یکی گل همچو من پژمرده دارد در گلدان
یکی همچون تو حسن یوسف به باغ دارد
من در طواف گلدان بودم در باغ آرزوها
تو من را ندیدی که بی آب و برگ شدم
جامه های می آلود را با آب حیوان نتوان شد
خضر را برای ما دو سه لحظه هم نگهدارید
م ...

آآآآآی آدم نماها!

آآآآآی آدم نماها!
بیزارم از نقاب هایتان
از دنیای کوچکتان
از خط کش های همراهتان
از سنگ های مشتتان
از شکستن های مدامتان!
آآآی آدم نماها!
بیزارم از نمازهای بی عشقتان
از پینه پیشانی تان
از سجده طولانی تان
از شعارهای بی فعلتان
از دروغهای مکررتان
از تردیهای ذهن مسمومتان
از نگاه تنگتان
بیزارم از همنشینی تان
بیزارم از دیدنتان
بیزارم از مکتبتان!

...

پینه ی دست و پینه ی پیشانی

نه هرعباپوشی دستِ امین دارد
نه هر که روضه خوانَد غم دین دارد
آنکه به پیشانی پینه نهاده است
هشدار شاید دامی به کمین دارد
پروا نما ازاین دام نهان زیرا
پیدا نباشد چه پشت جبین دارد
به جای پیشانی پینه ی دستان بین
تا بنگری آن صدقی که دراین دارد


...

پینه های تظاهر

تنهایی ام
سر به طغیان نهاد
آنگاه که آغوش غربت
مهربانتر بود!
گنجایش جسمم
لبریز بود از نگاههایی
که هرگز
سرچشمه اش دل نبود
و تبسم نیز
چون آبهای سطحی
تعلقش ریشه و گذشته نداشت
پینه های تظاهر
همیشه مرا
به یاد نمدی می اندازند
که سختی و مرغوبیت خود را
مدیون نمد مال باشند
چه طغیانگرم من!
که در بزرگراه خدا
از پیشانی ام
نمایشگاه دایر نکردم
و اینجا در غربت
وقتی چمدان کوچکم را گشتند
حتی تنهایی ام
مفقودالاثر بود... ...

پیشانی بندگی شهید میشود

کوچه
تا محراب
با بغضی شکسته
آذین بسته است

فرشته ها
ع
ر
ش
تا
ف ر ش
را ماتم گرفته اند

تکان میدهد
باد
پرچمهای سیاه را

بی وفا ترین شهر
مثل همیشه
به
خواب رفته است

پیشانی بندگی
در آغوش خدا
شهید میشود
.
.
.
شمشیر کینه
هنوز
قرنهاست
پینه
بسته است
...

گل پینه

انوشه ی بهار است و چارقد دشت بر سر
از سر گرفته آتش سرد تکرار

پایش در چاله ای افتاده
صورتش از غصه تف داده

سر بر زانوی غمش
از دست پیشانی همیشه ساییده است
می خیزد بر گل سنگ
در شکاف صخره ی کنگرها
گوسپندی اش زاییده است.
از سر گرفته آتش سردرگم تکرار
این بغض مصم بر جای مانده
از خشکیده های واهی

صورتش از آفتاب سوخته
دلش از یاد مهتاب چگال
و جامانده برّه ای لنگ دلسوخته
چشمانش بر دورترین ابرهای دلگیر دوست اندوخته
و بوی چشم سوز هیزم اجاق رهایی
...

پینه

ما که در چشمِ خلق خارتریم
و به آلودگی دُچارتریم
پینه هامان به جای پیشانی
برکفِ دست و رستگارتریم
فاش می گویم: از موذن شهر-
با خدای شما ندارتریم !
ریش اگر مایه مباهات است
ما از این حیث مایه دارتریم
حرفِ مفت است حرفِ مُفتیِ شهر
ما که از او درستکارتریم
چون شما گرگ نیستیم وهنوز
ما جماعت ، گیاه خوارتریم
و زمانی که جان به لب برسد
سبزواریم و سربدارتریم ...
مهدی صادقی مود

یُبصِرُ أَحَدُکُمْ القَذَاةَ فِی عَینِ أَخِیهِ و َیَدَعُ الجِذْعَ فِی ع� ...

پینه ی عشق

پینه ی عشق

1- دورتر از دورها را دیده ی دل شاهد است
راه ِ دل روشن به سوی مقصد ِ آن واحد است

2- پینه ی عشق است و خال ِ وهبی معشوق او
بسته بر پیشانی آن دل که عاشق واجد است

3- رو به ناظر با حضوری مخلصانه در قنوت
شرط عشق این است و عاشق غیر حق را فاقد است

4- فاقدی عاند به این دنیا و هر دلبستگی
آمد ِ کار است و راضی ، هر چه آید قاصد است

5- قصد ِ هر کس می کند ، کو شاکران ِ در نماز ؟
آن نماز ِ عشق ِ این عاشق که در دل حامد است

6- بسته بر پیشانی صورت ولی سیر ...

پینه کوب

نه هر عبا پوشی دست امین دارد
نه هرکه روضه خوانَد غم دین دارد

آن که به پیشانی پینه نهاده است
دانی چه افکاری پشت جبین دارد؟

آن پینه ی او شاید گِره ِ دامی است
هشدار ! یعنی دامی به کمین دارد

به جای پیشانی پینه ی دستان بین
تا بنگری این کس صدق مبین دارد
...

پینه...


به کفایت ، نشد این ، طریق ِ باایمانی

که فقط مدت هر سجده شود طولانی

ای که از مُهر نشانی به عبادت داری ؛

جای پینه کفِ دست است نه بر پیشانی

علی صادقی ...

پیشانی شکفته ی ...

دشت بزرگ ،
خورشید
از مشرق بلند تو می تابد
و گونه هات
چون قله های برفی مغرور
زرین صبح را به جلوه ی تابش می خواند
و موج موج زنبور های زرد :
- این اچتماع کوشش و تدبیر -
پرواز عاشقانه خود را
تا دره های مشرق آغاز می کنند .
ای حشمت طلایی کندو
با خانه های شش پر زر بفت
در مجمع الجزایر شیرینی عسل ،
با رهنورد دشت
با تک سوار عاشق بی تاب
اینک
اشارتی ...
صبح طلا شکفاه دلاویز
تا امتداد « تبت » :
- بام رفیع خاک -
تا جذبه های رفعت « کاتماندو »
تا سرزمین آیه و ایم� ...

دشت خزان‏زده

بی‏وزن و بی‏قافیه می‏گویم
بی هیچ تکلف که کمر کلامم درشکند
و گلویم بفشارد به خصومت ابدی شاعر و بند
ای برادر! ای رفیق!
چندی است که صدای نی چوپان پیر دشت خزان‏زده
به غم آغشته است!
و رمه را سیاه‏زخمی غریب به تاراج برده است!
فکر نمی‏کردم هرگز
که در دشتی چنین فراخ
جایی برای چند بهیمه کوچک نشود پیدا
که دشت در دستان تاراجگر ارباب خزان باشد
و چوپان را شاید ببرند به جرم چین‏های پیشانی‏اش
در دیوار چین به تدفین
کنار اسلافش که قرن‏هاست
در جرز د ...

شطحیات چهارم

با خویشتن سخن گفتن هم
عالمی دارد
آنگاه که دست رد همه‏گان
بر سینه جا کرده است!
عید هم رفت
و بوی عید هم
شهر را باز
دود اگزوزهای از خدا بی‏خبر
پر می‏کند
و دلم دوباره می‏گیرد
و باز زمستان
باز می‏گردد.
سال‏ها است
به آه کشیدن‏های مدام
خو گرفته‏ام
و که می‏داند چرا؟
شبیه خویشم
چون پرنده‏ای بی‏بال
خفته بر سیم خاموش زمان!
در روزهای آینده
جز سیاهی چیز دیگر نتوان دید
مگر به دروغ!
در این کنج بی‏کسی
اندوخته‏هایم
به تاراج خزان می‏رود
و � ...

وطن آری آنجاست

وطن آنجاست که انسان نهراسد ز کسی
وطن آنجاست که سجاده ی دل
پهن چون سفره ی هفت سین خداست
وطن آنجاست که امید به ماندن سبز است
وطن آنجاست که از خواب چو برمی خیزیم
یکنفر سبز نگردد سر راه من و تو
حکم بر ما ننماید: که دگر اندیشید!
"مفسدالارض و محارب هستید"!
و نگوید که مجازات شما اعدام است
وطن آنجاست که امنیت ما
جاده ی تاختن اهل مجوز نشود
وطن آنجاست که آری بخدا
نهراسد بشر از سایه ی خود
و در آیینه به خود شک نکند این چه کسی ست!
وطن آنجاست که احساس غری ...

پینه افتاده جبین را به ریا خوش باشیم!

میله های قفس از جنس طلا خوش باشیم!
طرح پرواز دریغ از تو و ما خوش باشیم!

دیگران فکر نمایند، وَ ما شُکر کنیم
بند در پای و،زاندیشه رها،خوش باشیم!

محنت عمر به دوش ار غم ما افزودست
کشف علت نکنیم و به قضا خوش باشیم!

خلقت چشم نه این بود که گریان باشیم
جز خرابی چه ز سیلاب بجا،خوش باشیم!

دل چنان کنده ز مِهریم و به مُهر افتادیم
پینه افتاده جبین را به ریا خوش باشیم!

"کبک"خوش باور از آن است :خطر میگذرد
سر فرو برده به اعماق خفا خوش باشیم!

عاکف!امید ...